چو سودابه روی سیاوش بدید
پر اندیشه گشت و دلش بردمید
پنهانی به او خبر داد که شبستانش برود, اما سیاوش بر آشفت و «بدو گفت مرد شبستان نیم ».
سودابه که چنین دید شبگیر نزد کاووس شتافت و گفت: بهتر است که سیاوش را به شبستان خویش بفرستی تا خواهران خود را ببیند که همگی آرزوی دیدارش را دارند. شاه پسندید و سیاوش را خواند و وی را به رفتن به شبستان و دیدار خواهران برانگیخت.
پس پرد? من ترا خواهر است
چو سودابه خود مهربان مادر است
پس پرده پوشیدگان را ببین
زمانی بمان تا کنند آفرین
سیاوش در دل اندیشید که مگر شاه خیال آزمایش او را دارد, پس پاسخ داد که بهتر است او را نزد بخردان و بزرگان کار آزموده و نیزه داران و جوشنوران راهنمایی کند نه به شبستان و نزد زنان.
چه آموزم اندر شبستان شاه
به دانش زنان کی نمایند راه ؟
ادامه مطلب...